روایت تلخ پسری که در 13 سالگی به کما رفت و در 19 سالگی بیدار شد ، چرا امیر 6 سال در کما بود؟

به گزارش گفتگوی افروز، امیر به علت یک بیماری ناشناخته در 13سالگی به کما رفت و با آن که چند ماهی است به هوش آمده، هوشیاری پایینی دارد و به روزهای عادی خود برنگشته است. پدر و مادر امیر می گویند او نخبه ریاضی بود اما یک روز ...

روایت تلخ پسری که در 13 سالگی به کما رفت و در 19 سالگی بیدار شد ، چرا امیر 6 سال در کما بود؟

به گزارش گروه حوادث گفتگوی افروز از همشهری آنلاین، امیر روی تخت خوابیده و توان هیچ حرکتی ندارد. حس می نماید. غم را، نگرانی را، ناراحتی و شادی را و همین طور درد را. تنها چشمانش هستند که تمام این احساسات را بروز می دهد. با چشمانش درد را فریاد می زند. دیگر از آن همه شور و هیجان کودکی خبری نیست. یک تخت، دستگاه های مختلف، داروها و پدر و مادری نگران؛ اینها تمام جهانی امیر 18ساله است. پسری که در سن 13سالگی زمین گیر شد. معمای بیماری اش هیچ وقت حل نشد. هیچ کس نفهمید که این پسربچه چرا به این روز افتاد.

حالا 6 سال از آن روزهای شوم گذشته است. پدر تمام زندگی شان را فروخته و برای پسر هزینه نموده است. پدری که هیچگاه محتاج نبود. وضع اقتصادی خوبی داشت، اما حالا هیچ ندارد. تمام دار و ندارش را داد. در مقابل تمام سختی ها سکوت کرد. اما دیگر توانی برایش نمانده است. پزشک پسرش را مقصر این ماجرا می داند. می گوید یک آمپول اشتباهی زندگی پسرش را نابود کرد.

مادر هم زندگی اش را وقف پسرش کرد. تنها فرزندش بود. تبدیل به پرستاری بی قید و شرط برای پسرش شده است. حالا اما پنج ماهی است که زندگی اش تغییر نموده؛ اهورا کوچولو جهانی آنها را عوض نموده است. با این حال در خانواده عادلی هیچ کس لحظه ای از امیر غافل نمی گردد.

امیر 13 سال بیشتر نداشت. بچه باهوش و درس خوانی بود. پسری که هیچ بیماری ای نداشت. همه چیز از یک بی حالی آغاز شد. امیر هنگام درس خواندن بی حال شد و سرش بی حس ماند. مادرش او را دید. بلافاصله امیر را به بیمارستان منتقل کردند. اما هرگز تصورش را هم نمی کردند که از این به بعد حق زندگی کردن از امیر گرفته می گردد.

پسرم نخبه بود ولی ...

حمید عادلی پدر 43ساله امیر است. پدری که بعد از 6 سال سکوت، از تنهایی و رنجی که به خاطر پسرش می کشد، خسته شده است: پسرم به بیماری ناشناخته ای مبتلا شد. هنوز هم تعیین نیست که چه اتفاقی برایش افتاد. تنها چیزی که می دانم این است که او ممکن بود خوب گردد اگر آن آمپول را به او تزریق نمی کردند. امیر به شدت باهوش بود. درس خوان بود. نخبه ریاضی بود. مطمئنم اگر به این روز نمی افتاد، الان یک نخبه پیروز بود. مهربان و مودب بود. شیطنت های بچگی هم داشت. هیچ وقت بیمار نشد. تا 13سالگی حتی به خاطر یک سرماخوردگی ساده هم دکتر نرفت. سالم بود اما نمی دانم چرا ناگهان زندگی اش از این رو به آن رو شد.

حمید عادلی درباره روزی که پسرش بدحال شد، می گوید: حتی فکرکردن به آن روزها هم عذابم می دهد. هرچند که عذاب و رنج ما تمامی ندارد. پسرم یک روز درحال درس خواندن بود که سرش افتاد. مادرش متوجه شد. بلافاصله او را به بیمارستان رساندیم. پزشک متخصص مغز و اعصاب او را معاینه کرد. بعد از ام آرآی گفت که امیر صرع بچه ها دارد. دکتر گفت که با دارو برطرف می گردد. بعد از مصرف داروها، حمله ها کاهش پیدا کرد. تا جایی که دکتر گفت دارو را کم یا قطع کنیم.

اما ناگهان دست وپای پسرم دوباره بی حس شد. او را به بیمارستان رساندیم. دکتر بعدی گفت ممکن است به بیماری پارکینسن مبتلا شده باشد یا شاید هم التهاب مغزی باشد. به پسرم کورتون دادند، اما باز هم خوب نشد تا جایی که او را بستری کردند. پزشک فوق تخصص مغز و اعصاب پسرم را معاینه کرد. آمپول ریتوکسی ماب در سِرُمش تزریق کرد. این آمپول را بعدها فهمیدم برای بیماران ام اسی تجویز می گردد. سه نوبت به او آمپول را تزریق کردند، اما پسرم حالش بد شد. لحظه ای که او را به آی سی یو می بردند، با چشمانش مرا نگاه کرد. از دکترها می ترسید. فوبیا داشت. به او گفتم پسرم نترس آرام باش. دستم را محکم گرفت. او را به آی سی یو بردند. اما بعد از آن به کما رفت.

تشنج و آمپول اشتباهی

پدر با تحقیقاتی که در این باره کرد، متوجه شد که آن آمپول نباید به بچه ها تزریق می شد. امیر بعد از این آمپول دچار تشنج شده بود: دلیل اینکه امیر به کما رفت، همان دارو بود. بعدها تمام پرونده و داروهای امیر را به چند پزشک در آمریکا و ایران نشان دادم. همه آنها گفتند که این آمپول برای بچه ها نیست و نباید به امیر تزریق می شد. حتی وقتی پزشک به پرستار می گفت این آمپول را بزنند، یک دکتر دیگر گفت نباید این دارو به امیر تزریق گردد. من خودم شنیدم که دکتر و پرستارها مخالف بودند. با این حال پزشک امیر به کارش ادامه داد. حتی وقتی پسرم تشنج کرد، من خودم برایش دستگاه اکسیژن تهیه کردم و به او زدم. بعدها دکترها به من گفتند اگر آن اکسیژن را نزده بودم، همان لحظه پسرم تمام می کرد.

امیر به کما رفت. دیگر حرف نزد. حرکت نکرد. آخرین لحظه ترسیده بود و این موضوع در ذهن پدر حک شده است: امیر تا آن سن اصلا دکتر و بیمارستان ندیده بود. بچه سالمی بود. اما نمی دانم چه شد که این اتفاق برایش افتاد. من پزشک را مقصر می دانم. او صددرصد مقصر بود، ولی من توانی برای شکایت نداشتم. از طرفی در همان بیمارستان وقتی پسرم در کما بود، دیدم که یک نوزاد نیز به خاطر اشتباه دکترها جان داد. نوزادی که شیر به گلویش پریده بود. هنگام اقدامات پزشکی این نوزاد حرکت نموده و لوله اکسیژن از دهانش بیرون آمده بود. اما کسی متوجه این ماجرا نشده بود. بنابراین نوزاد به خاطر نرسیدن اکسیژن به مغزش دچار مرگ مغزی شد. آنها شکایت کردند ولی شکایت شان به جایی نرسید.

طاقتی که طاق شد

پسربچه 13ساله 6 سال در کما ماند. دو سال در بیمارستان بستری بود و پدرش هرچه داشت را فروخت تا بتواند هزینه داروها و بستری اش را تأمین کند. دو خانه، یک خودرو و کلی پول و طلا را فروخت. اجاره نشین شدند و زندگی شان از این رو به آن رو شد.

حمید عادلی حتی کارش را هم از دست داد. چون شبانه روز از پسرش مراقبت می کرد: من مغازه مبلمان فروشی داشتم. وضع اقتصادی ام خوب بود. اما هزینه های پسرم زیاد بود. همه چیز را فروختم. الان در فردیس کرج اجاره نشین هستم. پسرم دوسال در بیمارستان بستری بود. آن موقع حدودا 600 میلیون تومان هزینه کردم، ولی مرخصش کردند. او را با دستگاه به خانه آوردم. صاحبخانه ام آدم بسیار خوبی است. سه سال است که هیچ پولی به کرایه و پول پیش اضافه ننموده است. 35 میلیون تومان پرداخت نموده ام با ماهی 800 هزار تومان اجاره. اما الان با سازنده ساختمان درگیر شده اند و خانه را برای فروش گذاشته اند. من هیچ وقت از کسی یاری نخواستم. ولی دیگر توان ندارم. 6 سال سکوت کردم. 6 سال تنها بودم، اما دیگر نمی توانم.

مردم مهربانی داریم

عادلی از مردم و خیّران بسیار سپاسگزار است. او وقتی از مهربانی مردم می گوید، اشک می ریزد: از وقتی پرویز پرستویی زندگی مرا در پیج اینستاگرامش روایت نموده، مردم یاری های زیادی به من نموده اند. من با تمام وجودم از همه آنها تشکر می کنم. در این چند روز یاری هایی دیدم که بغض گلویم را گرفت. مثلا یک کارگر به من 30 هزار تومان یاری کرد. به من پیغام داد و گفت من کارگر بنا هستم. امروز 50 هزار تومان دستمزد گرفتم و 30 هزار تومان آن را به شما یاری می کنم. واقعا نمی دانستم در مقابل این همه مهربانی باید چه بگویم.

همسرم تا زمانی که پسر دوم مان به جهان نیامده بود، خیاطی می کرد و یاری خرج بود، چون نمی توانست بیرون از خانه کار کند. من هم تکنیسین برق هستم. درآمدم مثل شغل قبلی ام نیست. اما به هرحال هرطور هست، زندگی را می چرخانم. من همواره دستم در جیب خودم بوده و هیچ وقت محتاج نبودم. اما دیگر خسته شدم. تقریبا روزی 250 تا 500 هزار تومان هزینه دارو و دستگاه ها و غذاهای امیر می گردد. نمی توانم از پس آن بربیایم.

کاش معجزه ای گردد

امیر حالا چندماهی است که از کما بیرون آمده، ولی سطح هوشیاری پایینی دارد. با چشمانش حرف می زند. درد را حس می نماید و همین پدر و مادرش را آزار می دهد: وقتی می خواهیم لوله را وارد گلوی امیر کنیم، با چشمانش طوری نگاه می نماید که می فهمیم دارد درد می کشد. این ما را عذاب می دهد. پسرم همه زندگی من بود و هست. کاش معجزه ای می شد تا دوباره خنده ها و صدای امیر را بشنوم. از وقتی اهورا به جهان آمده، زندگی ما تغییر نموده است. ولی رنج امیر هنوز هم با ماست.

منبع: جام جم آنلاین

به "روایت تلخ پسری که در 13 سالگی به کما رفت و در 19 سالگی بیدار شد ، چرا امیر 6 سال در کما بود؟" امتیاز دهید

1 کاربر به "روایت تلخ پسری که در 13 سالگی به کما رفت و در 19 سالگی بیدار شد ، چرا امیر 6 سال در کما بود؟" امتیاز داده است | 5 از 5
امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "روایت تلخ پسری که در 13 سالگی به کما رفت و در 19 سالگی بیدار شد ، چرا امیر 6 سال در کما بود؟"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید